پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 7 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 2 ماه سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 14 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

11 ماهگي و درامدن دندون ششم همراه با تب و مريضي ادامه دار پرهام

سلام عزيز مامان ، فردا جيگيل مامان ميره تو ماه 11 يعني 10 ماه و يه روزش ميشه و پس يازدهمين ماهگردت مبارك باشه  عزيزم . چند روزي شما خيلي بيحال و مريضي هستي و سرماخوردگي هنوز خوب نشده بعد اونم دندون ششم بالا سمت راست داره درمياد فكر كنم بخاطر همون باشه و انقد بردمت دكتر و شربت خوردي ديگه حالت از شربت خوردن بهم مي خوره چون قطره چكون و سرنگ مي بيني فرار مي كني حق داري عزيزم منم بودم حالم بهم مي خورد ولي ماماني بايد بخوري تا خوب خوب شي و بعدشم جديدا از روروئك بدت مي اد مي خوام بذارامت توش گريه مي كني . الانم كه قشنگ مي شيني و وايميسي كامل .مامان قربونت بره ايشااله زودتر خوب ميشي .
26 بهمن 1392

خرابكاري جديد پرهام

سلام ماماني خيلي جديدا ماشااله شيطون بلا شدي  كارهاتم خيلي باحال شده مثلا ميري سركابينت اشپزخونه همه وسايلها از  توي كشو در مياري ميريزي بهم همه چيو و يا مي ري سركشو لباسه بابات همه لباساشو مي ريزي و يا مي ريزي زير ميز ناهارخوري قائم مي شي و انتظار داري باهات دالي بازي كنيم و يا وسيله باشه زير ميز مي ري ورميداري كه همه عكساشو مي ذارم تا ببيني .با عرض شرمندگي عكساها يه خورده تار افتاده . ...
26 بهمن 1392

اولين باي باي كردن پرهام

سلام عشق مامان الان شما 10ماه و بيست روزته كه چند روزي باي باي كردنو خاله آزاده بهت ياد ياد بهت مي گيم باي باي كن دستاتو تكون مي دي باي ياي ميكني خيلي دوست دارم عشقم .خدا رو شكر بعد از يه ماهي مريضي (سرماخوردگي و اسهال و استفراغ ) الان چند روزيه بهتر شدي قربون اون صبر و طاقتت برم كه يه ماه مريضاتو تحمل كردي .
23 بهمن 1392

مريض شدن گل پسرم و مهربونيهاي خاله جون

سلام ماماني شما چند وقتي يعني دقيقا 1 ماهي است كه علائم سرماخوردگي را داري و هنوز خوب نشدي هر روزم پيش يه دكتر مي برمت همشونم آنتي بيوتيك مي دن ديگه اعصابم خرد شد ازاين شربت هاي كه مي دن تو هم حالت بد ميشه وقتي شربتارو مي بيني حقم داري عزيزم .اين سرماخوردگيت كم بود كه اسهال و استفراغ اومد سراغت بي حال بودي بي حالترم شدي بعد اون بردمت مركز طبي كودكان اونم شربت داده بهت و بعد از ظهرش منم حالت تهوع داشتم و حالمم خوب نبود ولي الان بهتر شدم ولي تو لب به غذا نمي زني و فقط شير مي خوري امروز خاله جون آزاده ام مريض شد حالت تهو ع گرفته ديگه اعصابم خرد شد يكي خوب ميشه يه نفر ديگه مرضي مي شه دلم به خاله آزاده مي شوزه كه خيلي مهربونه اون شبي كه با ه...
15 بهمن 1392

مطالب جالب و پندآموز

ماماني اين مطالب برات گذاشتم كه خيلي جالبه و پندآموزه و منم خيلي از مطالبش خوشم اومده خدا كنه تو هم خوشت بياد : دست های کوچکش به زور به شیشه های ماشین شاسی بلند حاجی می رسد التماس می کند : آقا... آقا " دعا " می خری؟ و حاجی بی اعتنا تسبیح دانه درشتش را می گرداند و برای فرج آقا " دعا " می کند.... _________________________________________________________________ کودکی با پای برهنه بر روی برفها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد زنی... در حال عبور او را دید، او را به داخل فروشگاه برد وبرایش لباس و کفش خرید و گفت: مواظب خودت باش، کودک پرسید:ببخشید خانم شما خدا هستید؟ زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط&...
8 بهمن 1392
1